دیانا و خوشگذرونی
دختر طلا این چند روز خیلی خیلی بهت خوش گذشت چون مامانی اومده بود پیشت و کلی با تو همبازی شده بود تو که سر از پا نمی شناختی و هر خواسته ای که داشتی برات برآورده می کرد چهارشنبه به خاطر مامانی نرفتم سر کارو به اتفاق خونه موندیم و یه کم استراحت و بعدم مامانی رو بردیم بیمارستان تا از دستش که درد می کرد تست عصب بگیریم تو هم بدو بدو زودتر از ما آماده شدی ..... هوا هم که خیلی گرم و ما هم ساعت 5/1 ظهر نوبت داشتیم وقتی رسیدیم یه کم جو برات سنگین بود و می گفتی مامانی منو بغل کن بعد از پذیرش منتظر شدیم تا دکتر بیاد و تو هم مثل همیشه مامانی من ج ی ش دارم بردمت دستشویی و اومدی صحبت میکردی صدات از توی گلوت بیرون...
نویسنده :
مریم
15:12